ويژه يادمان سعيد سلطانپور
ويژه يادمان سعيد سلطانپور
روزنامه ي فرانسوي لوموند چند ماه پس از اعدام سعيد سلطان پور, مطلب زير را در شماره ي ۲١ و ۲۲ فوريه ١٩٨۲ خود منتشر كرد
قتل شاعر سعيد سلطان پور
نه در ايران و نه در خارج آن, هيچ روزنامه اي قتل شاعر سعيد سلطان پور را منعكس نكرد. وي يك نمايشنامه نويس, فعال انقلابي و عضو هيئت اجرائي كانون نويسندگان ايران و يكي از چهره هاي بزرگ ادبيات مدرن بود. سعيد سلطان پور آموزگار دبيرستان بود و هر چند سال ها در سياه چال هاي شاه زنداني گشت, اما بار ديگر وي را در سپتامبر ١٩٨٠ «تصفيه» كردند. وي با مادر سالخورده اش كه معلمي بازنشسته بود, زندگي مي كرد.
سعيد مي خواست در يك پنجشنبه ي بهاري, روز ١۶ آوريل ١٩٨١, ازدواج كند. قرار بود كه جشن عروسي ساده و در خانه اي باشد كه نمونه اش در حومه ي تهران بسيار است. همه چيز عادي پيش مي رفت؛ چند مهمان, چندين كودك, مادر پير و خوشحال سعيد و سال ها زنداني كه او پشت سر گذارده بود. در ميان همهمه و ترانه هاي جشن عروسي ناگهان مردي وارد شد و خواست كه سعيد را به وي معرفي كنند. مرد سپس بازوي سعيد را گرفت و كوشيد او را بيرون بكشد. سعيد مقاومت كرد. آن گاه مرد اسلحه كشيد و سعيد را وادار به اطاعت نمود. مرد مسلح يك حكم جلب از سوي كميته مركزي نشان داد كه در آن دستگيري «سعيد و رفقايش» به اتهام «قاچاق ارز» آمده بود. در اين هنگام چندين «كميته چي» مسلح به تفنگ و مسلسل وارد شدند. پس از اصرار مهمانان, كميته چي ها پذيرفتند تا سه ساعت به «مجرم» وقت بدهند. جشن عروسي با اضطراب دنبال شد. مردان مسلح بيش از پيش ناشكيبا به نظر مي رسيدند. خانه كاملا در محاصره قرار داشت و پاسداران مسلح ديگري بر بام هاي همسايه ها قرار گرفته بودند. مذاكرات جديدي در گرفت. لحن مردان مسلح تند شد و چند تير هوايي شليك گرديد. سرانجام سعيد پذيرفت كه با آنان برود اما به شرطي اين كه پياده بروند و همسرش هم بيايد. نو عروس و نوداماد, دست در دست هم ديگر, پياده روي شبانه و شگفت انگيز خود را آغاز كردند و مهمانان هم به دنبال آنان روانه شدند. اما كميته چي ها سعي كردند تا نگذارند مهمانان نيز بيايند. دوباره صداي چند شليك شنيده شد. ناگهان اهالي تمام محله به خيابان ريختند. كميته چي ها در اين هنگام با مشت و قنداق تفنگ ضرباتي به عروس و داماد زدند تا آنان را وادار به سوار شدن در خودرو كنند.
خبر دستگيري صبح روز بعد در شهر پيچيد, اما مطبوعات هيچ چيز منعكس نكردند. خانواده سعيد و كانون نويسندگان اقدامات اداري متداول را آغاز كردند و زوج جوان را خستگي ناپذير همراهي نمودند. هيچ گونه واكنش رسمي وجود نداشت, مگر اظهار تعجب هاشمي رفسنجاني, رئيس مجلس, از سيل نامه ها و تلگرام هاي اعتراضي رسيده از سراسر جهان در مورد كسي كه وي «يك شاعر ناشناس» توصيف نمود.
پس از گذشت چندين هفته, به سعيد اجازه ملاقات داده شد. مادرش لباس و دارو برايش آورد. خود سعيد موفق به ارسال پيامي با اين مضمون شد: «پس از نزديك به دو ماه بازداشت, حكم جلب جديدي صادر كرده اند و مي گويند اولي قلابي بوده است. ديگر نمي گويند كه من ارز قاچاق كرده ام و در حكم جديد جرم مرا فعاليت در سازمان فدائيان خلق (اقليت) مطرح كرده اند.» سعيد از كانون نويسندگان خواست تا شكايتي را به نام او عليه توقيف و تجاوز به محل سكونت تسليم كند.
كانون نويسندگان در حال تهيه شكايت نامه بود كه ناگهان خبر انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي در روز ۲٨ ژوئن منتشر شد. در اين انفجار بهشتي و بيش از ١٣٠ تن از مقامات رژيم كشته شدند. دوشنبه ي پس از آن بخش فارسي راديو بي. بي. سي. اعلام كرد كه چهار مخالف و از جمله سعيد سلطان پور اعدام شدند. هنگامي كه برادر سعيد به سردخانه رفت تا جسد شاعر مقتول را بگيرد, مادرشان هنوز خواب بود. جسد سعيد در ميان اجساد همراهاني بود كه در آخرين لحظات با هم بودند و عبارت بودند از چند دانش آموز, چند دانشجو, چند كارگر و چند عضو مجاهدين خلق. متوسط سن اعدام شدگان ١۵ تا ١۶ ساله بود.
وقتي كه ماموران سعيد را دستگير كردند, وي گفت: «عروسي ما مثل عروسي خونين لوركا است.» نام قربانيان فاشيسم طبيعتا در ايران خميني به اذهان مي آيد.
قتل سعيد و رفقايش فصل جديدي در سركوب گشود. از آن پس تمام ركوردهاي وحشي گري شكسته شد: اعدام زنان باردار, كودكان زير ١۵ سال, پيران بالاي ۶۵ سال, شكنجه ي ددمنشانه ي زندانيان و تجاوز به دختران جوان.
روزنامه ي فرانسوي لوموند چند ماه پس از اعدام سعيد سلطان پور, مطلب زير را در شماره ي ۲١ و ۲۲ فوريه ١٩٨۲ خود منتشر كرد
قتل شاعر سعيد سلطان پور
نه در ايران و نه در خارج آن, هيچ روزنامه اي قتل شاعر سعيد سلطان پور را منعكس نكرد. وي يك نمايشنامه نويس, فعال انقلابي و عضو هيئت اجرائي كانون نويسندگان ايران و يكي از چهره هاي بزرگ ادبيات مدرن بود. سعيد سلطان پور آموزگار دبيرستان بود و هر چند سال ها در سياه چال هاي شاه زنداني گشت, اما بار ديگر وي را در سپتامبر ١٩٨٠ «تصفيه» كردند. وي با مادر سالخورده اش كه معلمي بازنشسته بود, زندگي مي كرد.
سعيد مي خواست در يك پنجشنبه ي بهاري, روز ١۶ آوريل ١٩٨١, ازدواج كند. قرار بود كه جشن عروسي ساده و در خانه اي باشد كه نمونه اش در حومه ي تهران بسيار است. همه چيز عادي پيش مي رفت؛ چند مهمان, چندين كودك, مادر پير و خوشحال سعيد و سال ها زنداني كه او پشت سر گذارده بود. در ميان همهمه و ترانه هاي جشن عروسي ناگهان مردي وارد شد و خواست كه سعيد را به وي معرفي كنند. مرد سپس بازوي سعيد را گرفت و كوشيد او را بيرون بكشد. سعيد مقاومت كرد. آن گاه مرد اسلحه كشيد و سعيد را وادار به اطاعت نمود. مرد مسلح يك حكم جلب از سوي كميته مركزي نشان داد كه در آن دستگيري «سعيد و رفقايش» به اتهام «قاچاق ارز» آمده بود. در اين هنگام چندين «كميته چي» مسلح به تفنگ و مسلسل وارد شدند. پس از اصرار مهمانان, كميته چي ها پذيرفتند تا سه ساعت به «مجرم» وقت بدهند. جشن عروسي با اضطراب دنبال شد. مردان مسلح بيش از پيش ناشكيبا به نظر مي رسيدند. خانه كاملا در محاصره قرار داشت و پاسداران مسلح ديگري بر بام هاي همسايه ها قرار گرفته بودند. مذاكرات جديدي در گرفت. لحن مردان مسلح تند شد و چند تير هوايي شليك گرديد. سرانجام سعيد پذيرفت كه با آنان برود اما به شرطي اين كه پياده بروند و همسرش هم بيايد. نو عروس و نوداماد, دست در دست هم ديگر, پياده روي شبانه و شگفت انگيز خود را آغاز كردند و مهمانان هم به دنبال آنان روانه شدند. اما كميته چي ها سعي كردند تا نگذارند مهمانان نيز بيايند. دوباره صداي چند شليك شنيده شد. ناگهان اهالي تمام محله به خيابان ريختند. كميته چي ها در اين هنگام با مشت و قنداق تفنگ ضرباتي به عروس و داماد زدند تا آنان را وادار به سوار شدن در خودرو كنند.
خبر دستگيري صبح روز بعد در شهر پيچيد, اما مطبوعات هيچ چيز منعكس نكردند. خانواده سعيد و كانون نويسندگان اقدامات اداري متداول را آغاز كردند و زوج جوان را خستگي ناپذير همراهي نمودند. هيچ گونه واكنش رسمي وجود نداشت, مگر اظهار تعجب هاشمي رفسنجاني, رئيس مجلس, از سيل نامه ها و تلگرام هاي اعتراضي رسيده از سراسر جهان در مورد كسي كه وي «يك شاعر ناشناس» توصيف نمود.
پس از گذشت چندين هفته, به سعيد اجازه ملاقات داده شد. مادرش لباس و دارو برايش آورد. خود سعيد موفق به ارسال پيامي با اين مضمون شد: «پس از نزديك به دو ماه بازداشت, حكم جلب جديدي صادر كرده اند و مي گويند اولي قلابي بوده است. ديگر نمي گويند كه من ارز قاچاق كرده ام و در حكم جديد جرم مرا فعاليت در سازمان فدائيان خلق (اقليت) مطرح كرده اند.» سعيد از كانون نويسندگان خواست تا شكايتي را به نام او عليه توقيف و تجاوز به محل سكونت تسليم كند.
كانون نويسندگان در حال تهيه شكايت نامه بود كه ناگهان خبر انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي در روز ۲٨ ژوئن منتشر شد. در اين انفجار بهشتي و بيش از ١٣٠ تن از مقامات رژيم كشته شدند. دوشنبه ي پس از آن بخش فارسي راديو بي. بي. سي. اعلام كرد كه چهار مخالف و از جمله سعيد سلطان پور اعدام شدند. هنگامي كه برادر سعيد به سردخانه رفت تا جسد شاعر مقتول را بگيرد, مادرشان هنوز خواب بود. جسد سعيد در ميان اجساد همراهاني بود كه در آخرين لحظات با هم بودند و عبارت بودند از چند دانش آموز, چند دانشجو, چند كارگر و چند عضو مجاهدين خلق. متوسط سن اعدام شدگان ١۵ تا ١۶ ساله بود.
وقتي كه ماموران سعيد را دستگير كردند, وي گفت: «عروسي ما مثل عروسي خونين لوركا است.» نام قربانيان فاشيسم طبيعتا در ايران خميني به اذهان مي آيد.
قتل سعيد و رفقايش فصل جديدي در سركوب گشود. از آن پس تمام ركوردهاي وحشي گري شكسته شد: اعدام زنان باردار, كودكان زير ١۵ سال, پيران بالاي ۶۵ سال, شكنجه ي ددمنشانه ي زندانيان و تجاوز به دختران جوان.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home