تاکيدی دوباره بر تابستان 67, پروژه ای برای حقوق بشر
تاکيدی دوباره بر تابستان 67, پروژه ای برای حقوق بشر
در پی مطالعه ی مطلب بسيار خوب « تابستان 67, پروژه ای برای حقوق بشر» از دوستم محمود زاهدی و در حين نوشتن نامه ای برای عزيزی و ارسال مطلب محمود زاهدی برای ايشان, نکاتی به نظرم آمد و در نامه ام برای آن عزيز نوشتم, سپس طی گفتگويی با دوستی به اين نظر رسيدم که آن را برای تاکيد مجدد بر نکاتِ طرح شده در « تابستان 67, پروژه ای برای حقوق بشر» انتشار عمومی بدهم.
يکی از موضوعاتی که طی روزهای اخير مسئله ی فکری همه ی ما بوده و هست, چگونگیِ دادخواهیِ کشتارهای 1367 است. به چند روش می توان به اين « فاجعه ی ملی » پرداخت.
1- روشی منحصر به يادآوری کشتار, ياد از مبارزات آن عزيزان و کينه ها را عليه جمهوری اسلامی و عاملين کشتار تيز تر کردن.
من بالشخصه با اين روش مشکلی ندارم, به گمان من در رابطه با هر گوشه ای از تاريخ, بخشی از وظايف ما انتقال آن به نسل های بعدی و حفظ و نگهداری حافظه ی تاريخی مردمان است. اما وظيفه ی ما به همين محدود نمی شود.
2- به گمان من, از آنجايی که مبارزه ی سياسی در فرهنگ ما عمدتا با « افشاگری» عجين شده و گويی وظيفه ی مبارز سياسی تنها منحصر به « افشاگری » است, جنبه های ديگر مبارزاتی ناکام و روی زمين مانده اند. اگر با ادبيات سالهای پيشين به اين امر بپردازم, از سه مقوله ی تبليغ, ترويج و تهييج, عمده ی وظايف مبارزاتی ما در قالب های موجود به تهييج منحصر مانده و کارنامه مان در زمينه های ديگر که ترويج و تبليغ باشند, چندان قابل اشاره نيست.
3 – بازهم به گمان من, تداخل وظايف و پرداختن به بسياری امور باعث شده که هيچ يک از امور را به خوبی و به نحو احسن به انجام نرسانيم و عملا همه کار نصفه نيمه باقی بماند. در واقع به جرئت می توان گفت ضعف های مفرط ما ( که بخش بزرگی از آنها به دلايل مختلف فقط به خودمان برمی گردد و توطئه ی هيچ احدالناسی هم نيست ! ) يکی از شاه کليد های بقای عمر جمهوری اسلامی است.
4- با اين مقدمه ی طولانی می خواستم بگويم که به گمان من و البته دوستان ديگری که خوشبختانه رقمی رو به افزايش نيز دارند, امر دادخواهیِ کشتگان زندانی, نه وظيفه ی رفقای آن عزيزان, که در درجه ی اول وظيفه ی خانواده ی آنهاست. نه اينکه خانواده ها به اين کار نپرداخته باشند, که هر بار که خود اقدام کرده اند, بسيار تاثيرگذار بوده اند.
دادخواهی کشتگان حاصل يک روند است. در درجه ی اول و مهم ترين بخش دادخواهی همراه کردن توده های مردم با خود در داخل و خارج از کشور است. پيش از هرچيزی می بايست به مردم گفت و آنها را از کشتار چندهزار نفری جوانان و فرزندان اين آب و خاک در زندانها آگاه کرد. افکار عمومی را با خود همراه کرد و سپس در حمايت اين افکار عمومی به اقدامات بعدی پرداخت. با شعار و « مرگ بر» و « می کشم, می کشم ...» هيچ کسی با ما همراه نمی شود, مردم ايران بيست و هفت سال است که از اين شعارها – خيلی هم غليظ و شديدتر از ما – می شنوند. ديگر گوش شان از اين حرفها پر شده. پس از جلب همدردی افکار عمومی در داخل و خارج از کشور است که می توان گام های بعدی را برداشت.
5- بازهم به گمان من هدف از مبارزه و کار سياسی تاثيرگذاری است و نه سبک کردن بار شخصی. به همين دليل در درجه ی اول آنچه را که می گوئيم می بايست به باور جمعی فراروياند. يعنی آن زمان که از « فاجعه ی ملی » سخن می گوئيم, می بايست ديد اين باور تا کنون در چه ميزانی از شمارگان مردم جايگير شده است ؟ در غير اينصورت تنها به قصد رضايت خود سخن گفته ايم. اين تاثيرگذاری در هر جا و در هر زمينه ای می بايست خود را به منصه ی ظهور برساند. می بايست عامل جنبشی اجتماعی شود. می بايست دادخواهی فرزندان خانواده های کشتگان سالهای 60 تا 67 و پس از آن و پيش از آن را به مطالبه ای عمومی بدل کند. می بايست از رنگ و بوی گروهی و حزبی دور شود. بايد که واقعا رنگ « ملی » به خود بگيرد. همانطور که خونخواهی داريوش و پروانه فروهر به مطالبه ای عمومی بدل شد. همانطور که نه من و نه شما و نه بسياری از آنها که پيگير اين جنايات و دادخواهی آن ماندند نه سمپاتی ای به حزب ايران و جبهه ی ملی داشتند و نه حتی برخی با عقايد آن آشنا بودند. اما دادخواهی هزاران کشته ی اين سالها به جنبشی اجتماعی فرانروئيد. در حصار تنگ ايدئولوژی و تعلقات گروهی و حزبی باقی ماند. گويی هر حزب و دسته ای با رديف کردن نام شهدايش قصد خريد اعتبار برای خود داشت.
6- اين کار در نه در توان گروهها و احزاب, بلکه در توان خانواده های اين مبارزين است. خانواده های اين مبارزين از هر گروه و هر دسته. البته اميدورام گروهها و احزاب حمايت و پشتيبانی خود را دريغ نکنند. اما نکوشند که جای صاحبان واقعی عزا را بگيرند.
يکشنبه 20 شهريور 1384
سيامند
در پی مطالعه ی مطلب بسيار خوب « تابستان 67, پروژه ای برای حقوق بشر» از دوستم محمود زاهدی و در حين نوشتن نامه ای برای عزيزی و ارسال مطلب محمود زاهدی برای ايشان, نکاتی به نظرم آمد و در نامه ام برای آن عزيز نوشتم, سپس طی گفتگويی با دوستی به اين نظر رسيدم که آن را برای تاکيد مجدد بر نکاتِ طرح شده در « تابستان 67, پروژه ای برای حقوق بشر» انتشار عمومی بدهم.
يکی از موضوعاتی که طی روزهای اخير مسئله ی فکری همه ی ما بوده و هست, چگونگیِ دادخواهیِ کشتارهای 1367 است. به چند روش می توان به اين « فاجعه ی ملی » پرداخت.
1- روشی منحصر به يادآوری کشتار, ياد از مبارزات آن عزيزان و کينه ها را عليه جمهوری اسلامی و عاملين کشتار تيز تر کردن.
من بالشخصه با اين روش مشکلی ندارم, به گمان من در رابطه با هر گوشه ای از تاريخ, بخشی از وظايف ما انتقال آن به نسل های بعدی و حفظ و نگهداری حافظه ی تاريخی مردمان است. اما وظيفه ی ما به همين محدود نمی شود.
2- به گمان من, از آنجايی که مبارزه ی سياسی در فرهنگ ما عمدتا با « افشاگری» عجين شده و گويی وظيفه ی مبارز سياسی تنها منحصر به « افشاگری » است, جنبه های ديگر مبارزاتی ناکام و روی زمين مانده اند. اگر با ادبيات سالهای پيشين به اين امر بپردازم, از سه مقوله ی تبليغ, ترويج و تهييج, عمده ی وظايف مبارزاتی ما در قالب های موجود به تهييج منحصر مانده و کارنامه مان در زمينه های ديگر که ترويج و تبليغ باشند, چندان قابل اشاره نيست.
3 – بازهم به گمان من, تداخل وظايف و پرداختن به بسياری امور باعث شده که هيچ يک از امور را به خوبی و به نحو احسن به انجام نرسانيم و عملا همه کار نصفه نيمه باقی بماند. در واقع به جرئت می توان گفت ضعف های مفرط ما ( که بخش بزرگی از آنها به دلايل مختلف فقط به خودمان برمی گردد و توطئه ی هيچ احدالناسی هم نيست ! ) يکی از شاه کليد های بقای عمر جمهوری اسلامی است.
4- با اين مقدمه ی طولانی می خواستم بگويم که به گمان من و البته دوستان ديگری که خوشبختانه رقمی رو به افزايش نيز دارند, امر دادخواهیِ کشتگان زندانی, نه وظيفه ی رفقای آن عزيزان, که در درجه ی اول وظيفه ی خانواده ی آنهاست. نه اينکه خانواده ها به اين کار نپرداخته باشند, که هر بار که خود اقدام کرده اند, بسيار تاثيرگذار بوده اند.
دادخواهی کشتگان حاصل يک روند است. در درجه ی اول و مهم ترين بخش دادخواهی همراه کردن توده های مردم با خود در داخل و خارج از کشور است. پيش از هرچيزی می بايست به مردم گفت و آنها را از کشتار چندهزار نفری جوانان و فرزندان اين آب و خاک در زندانها آگاه کرد. افکار عمومی را با خود همراه کرد و سپس در حمايت اين افکار عمومی به اقدامات بعدی پرداخت. با شعار و « مرگ بر» و « می کشم, می کشم ...» هيچ کسی با ما همراه نمی شود, مردم ايران بيست و هفت سال است که از اين شعارها – خيلی هم غليظ و شديدتر از ما – می شنوند. ديگر گوش شان از اين حرفها پر شده. پس از جلب همدردی افکار عمومی در داخل و خارج از کشور است که می توان گام های بعدی را برداشت.
5- بازهم به گمان من هدف از مبارزه و کار سياسی تاثيرگذاری است و نه سبک کردن بار شخصی. به همين دليل در درجه ی اول آنچه را که می گوئيم می بايست به باور جمعی فراروياند. يعنی آن زمان که از « فاجعه ی ملی » سخن می گوئيم, می بايست ديد اين باور تا کنون در چه ميزانی از شمارگان مردم جايگير شده است ؟ در غير اينصورت تنها به قصد رضايت خود سخن گفته ايم. اين تاثيرگذاری در هر جا و در هر زمينه ای می بايست خود را به منصه ی ظهور برساند. می بايست عامل جنبشی اجتماعی شود. می بايست دادخواهی فرزندان خانواده های کشتگان سالهای 60 تا 67 و پس از آن و پيش از آن را به مطالبه ای عمومی بدل کند. می بايست از رنگ و بوی گروهی و حزبی دور شود. بايد که واقعا رنگ « ملی » به خود بگيرد. همانطور که خونخواهی داريوش و پروانه فروهر به مطالبه ای عمومی بدل شد. همانطور که نه من و نه شما و نه بسياری از آنها که پيگير اين جنايات و دادخواهی آن ماندند نه سمپاتی ای به حزب ايران و جبهه ی ملی داشتند و نه حتی برخی با عقايد آن آشنا بودند. اما دادخواهی هزاران کشته ی اين سالها به جنبشی اجتماعی فرانروئيد. در حصار تنگ ايدئولوژی و تعلقات گروهی و حزبی باقی ماند. گويی هر حزب و دسته ای با رديف کردن نام شهدايش قصد خريد اعتبار برای خود داشت.
6- اين کار در نه در توان گروهها و احزاب, بلکه در توان خانواده های اين مبارزين است. خانواده های اين مبارزين از هر گروه و هر دسته. البته اميدورام گروهها و احزاب حمايت و پشتيبانی خود را دريغ نکنند. اما نکوشند که جای صاحبان واقعی عزا را بگيرند.
يکشنبه 20 شهريور 1384
سيامند
0 Comments:
Post a Comment
<< Home