Friday, October 28, 2005

محمد بهارلو در ايسنا“


محمد بهارلو در ايسنا“ «چه چيز مخربي در كتاب وجود دارد كه عده‌اي را به جلوگيري از چاپ متن ادبي مجبور مي‌كند؟» «بايد ميراث ادبي خودمان را به‌جا بياورم»
سرويس: فرهنگ و ادب - ادبيات 1384/08/06 10-28-2005 11:02:59 8408-01853: کد خبر
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران سرويس: فرهنگ و ادب - ادبيات
محمد بهارلو معتقد است: تا به امروز هيچ متن اصيل و دست‌كاري نشده‌اي از هزارويك ‌شب در ايران منتشر نشده است.
اين داستان‌نويس و منتقد ادبي با حضور در خبرگزاري دانشجويان ايران، در گفت‌وگو با بخش ادب ايسنا تصريح كرد: در سال 1315 اولين چاپ سربي هزارويك‌ شب ازسوي كلاله خاور منتشر شد و اين متن و متن‌هاي ديگري كه بعد از آن زير عنوان هزارويك شب در قطع‌هاي متفاوت و ازسوي ناشران متعدد انتشار يافته‌اند، متاسفانه جملگي مغشوش و محذوف و دست‌كاري شده‌اند. در اين چاپ‌ها تعدادي از قصه‌ها با يكديگر خلط شده‌اند، بخش‌هايي از قصه‌ها حذف شده و جمله‌ها يا عبارت‌هايي جعلي به آن‌ها افزوده شده است، و مطلب جالب اين‌جا است كه اغلب ويراستاران يا ناشران هم مدعي شده‌اند كه نسخه آن‌ها اصيل و معتبر است.
بهارلو در ادامه با اشاره به اين‌كه در گذشته، يعني تا قبل از تاسيس وزارت معارف، هيچ مميزي وجود نداشته است، تصريح كرد: اصلا در يك كتاب چه چيز عجيب و غريب يا مخربي مي‌تواند وجود داشته باشد كه اين‌همه موجب دستپاچگي و آشفتگي بشود وعده‌اي را وادارد كه جلو انتشار يك متن ادبي را بگيرند.
او گفت: اين كتاب چه عوارض و فسادي مي‌توانسته توليد كند؟ چه‌طور براي اجداد ما، كه انواع چاپ‌هاي سنگي مصور اين متن يا متن‌هاي مشابه را مطالعه كرده‌اند، فسادي توليد نشده؛ حالا كه جامعه به‌مراتب تحول پيدا كرده و اشكال متنوعي براي مصونيت فكري و فرهنگي واخلاقي فراهم است، يك متن چه‌گونه مي‌تواند جامعه فرهنگي، مخاطبان اندك‌شمار كتاب در ايران، را از راه در ببرد؟
بهارلو كه به‌تازگي مجموعه داستان "شهرزاد قصه بگو!" را منتشر كرده است، درباره اين اثر گفت: عنوان اين كتاب، كه نام داستان اول مجموعه نيز هست، نوعي اداي دين به مادربزرگ قصه‌گوي ما است كه قصه‌گويي شرقي و نمونه‌وارترين قصه مسلسل جهان، يعني هزارويك شب، مديون او است. متن اين داستان ملهم از يكي از قصه‌هاي هزارويك شب است و داستاني است كه از داستان ساخته شده است. شهرزاد نماد قصه است و هزارويك شب همچون چشمه زلالي است كه جريان سيال قصه لاينقطع از آن مي‌جوشد، البته اگر آن‌را امروزي بخوانيم.
وي درباره اين‌كه چرا از هزارويك شب در اين اثر بهره گرفته است، توضيح داد: ادبيات همان‌قدر كه از زندگي متاثر است، از خود ادبيات نيز الهام مي‌گيرد. ما در خلا حضور نداريم و بيرون از زمان و مكان داستان نمي‌نويسيم. از باب توضيح بگويم كه در دايره‌المعارف دوجلدي هزارويك شب، كه سال گذشته زير نظر پرفسور مارزولف آلماني انتشار يافت، فهرست بالابلندي از آثار ادبي كه با الهام گرفتن از قصه‌هاي شهرزاد نوشته شده‌اند، با شرح و توضيح چاپ شده است. اگر بنا بود با قدري توسع و تسامح اين فهرست را ادامه بدهند، احتمالا همه آثار ادبي مهم جهان را در بر مي گرفت. بنابراين شايد لازم باشد كسي يا كساني همت كنند و در صدد تدارك فهرستي برآيند كه در آن هيچ اثر دستي از هزارويك شب يافت نشود. من به نوبه خود به فراهم آوردن چنين فهرستي ترديد دارم.
بهارلو افزود: در اين داستان يك رابطه بينامتني ميان دو قصه يا دو روايت شكل مي‌گيرد. اساس اين رابطه بينامتني، گفت و شنيد است. به گمان من، بينامتني و "چندصدايي" بارزترين خصيصه‌ داستان و رمان معاصر است.
نويسنده "بانوي ليل" ادامه داد: البته هر چيزي در داستان، بايد ضرورت و ظرافتش احساس شود. ادبيات، گونه‌اي بازي هوشيارانه و رندانه با عوامل و عناصر تشكيل‌دهنده خود است. ادبيات ضرورتا جانشين يا بازنمودي از جهان را به ما عرضه نمي‌كند، بلكه نظامي از عناصر و روابط را در مقابل‌ آن قرار مي‌دهد. به عبارت ديگر، نويسنده موضوعي از موضوعات موجود در جهان مادي را انتخاب و توصيف نمي‌كند، بلكه قطعه‌اي را مي‌پردازد و روايت مي‌كند كه خود به الگوي يك جهان مبدل مي‌شود. الگو در يك متن ظاهر مي‌شود؛ به خودي خود وجود ندارد.
بهارلو در پاسخ به اين پرسش كه آيا به جز هزارويك شب متن‌هاي مهجور مانده ديگري هم وجود دارند كه بتوان از آن‌ها استفاده مدرن كرد، توضيح داد: ما بايد ميراث ادبي خودمان را به‌جا بياورم و سنت‌ها و شگردهاي داستان‌سرايي و روايت‌پردازي گذشته را به‌كار ببريم، منتها نه با شيفتگي و سرسپردگي رمانتيسم، بلكه به ضرورت و اقتضاي متن. همواره بايد در نظر داشته باشيم كه بازگشت به گذشته امكان‌پذير نيست. ما فقط مي‌توانيم گذشته را واخواني كنيم و از منظري امروزي - معاصر - آن‌را به‌كار ببنديم. وقتي گذشته و حال در برابر هم قرار مي‌گيرند، درواقع تمايزات آن‌ها از ميان مي‌رود و وحدتي بي‌زمان ميان آن‌ها پيدا مي‌شود.
بهارلو هم‌چنين به يك سوءتفاهم در اين زمينه اشاره كرد و گفت: يك برداشت مكانيكي و الگوبرداري سطحي از اين رابطه وجود دارد كه عناصري از سنت و مدرنيسم را به هم مي‌آميزد و به صرف اين درهم‌آميزي فريبنده، خود را، هم مدافع اصالت و هم مدافع نوآوري جا مي‌زند.
نگارنده "عشق كشي" گفت: رابطه بينامتني و تلاقي و امتزاج "ژانر"ها در يك متن، دل‌به‌خواهي يا تابع تصميم نويسنده نيست، بلكه بازتاب واقعيت خود متن است. بايد ميان اجزاي ساختار يك متن رابطه ضروري يا وحدتي دروني برقرار باشد.
وي ادامه داد: داستان، هنري زباني و كلام‌محور است. رابطه ميان كلمات و واقعيات امكاني است كه متني را باورپذير يا متظاهرانه و قلابي مي‌سازد. نويسنده‌اي كه قريحه آفرينش‌گري دارد، مي‌داند كه آن‌چه اهميت دارد، "جزييت" يا "خصوصيت" است؛ زيرا جزييات محسوس و عيني‌اند و كليات انتزاعي و مجرد.
نويسنده‌ "سال‌هاي عقرب" درباره داستان‌هاي موسوم به پست‌مدرن و كاربرد نظريه در داستان معاصر اظهار داشت: قبل از آن‌كه نوع و سبك و مكتب مطرح باشد، داستان اهميت دارد؛ داستاني كه به ما لذت عقلاني و عاطفي ببخشد. نظريه‌پردازي مهلكه داستان است. داستان تاب زور ندارد. ما بنا به سنت اجدادي همواره داستان را زير فشار و روز گفته‌ايم و اعمال نظريه‌پردازي در داستان چيزي جز يك زور مضاعف نيست. تجربه تازه و زنده را، اگر به‌راستي تجربه تازه و زنده‌اي حاصل باشد، نبايد در زير لعاب غليظ و سنگيني از سبك و مكتب و نظريه فرو برد و خفه كرد. داستان افق گسترده‌اي است كه نويسنده، بايد بتواند فارغ از هرگونه قيد و بند "ادبي" و بدون تصنع و تكلف در آن آزادانه پرواز كند.
بهارلو كه سال‌هاست يك كارگاه داستان‌نويسي را ادراه مي‌كند درباره كيفيت آموزش داستان و نقد كارگاهي گفت: با حضور در كارگاه داستان‌نويسي نمي‌توان داستان‌نويس شد، همان‌طور كه دانش‌جوي رشته ادبيات دانش‌گاه تهران پس از چهار سال الزاما اديب و شاعر نمي‌شود. دانش‌گاه تهران پس از 70 سال هنوز يك شاعر و داستان‌نويس بيرون نداده است. ادبيات جزو علوم دقيق نيست كه بتوان آن‌را بر اساس اصول و احكام آموزش داد.
نويسنده "شهرزاد قصه بگو!" در پايان يادآور شد: كارگاه داستان‌نويسي دست بالا فضاي مناسبي براي گفت‌وگو است. ما در كارگاه‌مان البته شگردهاي داستان‌نويسي را آموزش مي‌دهيم، اما نه براي آن‌كه اين شگردها را به‌كار ببريم، بلكه دقيقا از آن رو كه از كاربرد مستقيم آن‌ها پرهيز كنيم. شگردها فقط براي يك‌بار الهام بخشند، همين‌كه به كار رفتند، ديگر بي‌مصرف مي‌شوند. اگر مي‌خواهيم شگردها را الهام‌بخش سازيم، از شگردها الهام بگيريم، چاره‌اي نداريم كه به عمق شگردها، به ظرفيت‌هاي دروني و مصرف‌نشده آن‌ها، توجه كنيم. شگردها اين امكان را معمولا در خود نهفته دارند كه ما از نو، به شيوه جديد، آن‌ها را احيا كنيم و بخت خود را با كاربرد جديد آن‌ها بيازماييم.
گزارش گفت‌وگو از: خبرنگار ايسنا، زينب كاظم‌خواه
انتهاي پيام

0 Comments:

Post a Comment

<< Home